نخستین رمان از امید کشتکار با عنوان «یک نفر که عضو پینک فلوید نبود» را خواندم و لذت بردم. باید گفت که به عنوان کار اول، بینظیر بود. شیوه روایتها و تشریح موقعیتها، از ارمنستان و تهران و تظاهرات جنبش سبز، تا لحظات دشوار در سلول انفرادی را میشد حس کرد و همراه با راوی داستان، درد را تجربه کرد. کتابی که روایتگریست از عشق، سیاست و زندگی و پوچی. نسل ما که کودتای خونین ۸۸ را تجربه کرد و بعد به بیرون رانده شد، از جنس راوی داستان است. همهی ما پس از اتفاقات ۸۸، که امیدمان را ناامید کردند، نوعی پوچی را تجربه کردیم و شاید بسان راوی داستان، «آسمانهایی» هم در زندگی داشتهایم که سرنوشت -به دلیل تلخی اتفاقات پس از انقلاب و ابزوردیسم تحمیلی زندگی بر ما- مهر جدایی بر آن زده است. این کتاب روایتگر نسلی است که میان تحولات سیاسی و اجتماعی پس از جنبش سبز و مهاجرت سرگردان است. توصیه میکنم بخوانید. باید به امید دست مریزاد گفت به عنوان کار نخست.
«فراماشین»، داستان زنجیرهی شگفت آور تکامل و هوش مصنوعی
این روزها فیلم و سریال زیاد میبینم. از سریال «بازی تاج و تخت» گرفته (که بسیار خوشساخت و جالب، معنای زندگی و دعواهای بشری بر سر پول، قدرت و رابطهی جنسی را به تصویر کشیده و نشان داده سرتاسر تاریخ همین بازی تکرار شده و میشود) تا فیلم تحسینبرانگیز «شکار» که نشان میدهد یک اتفاق، تنها یک اتفاق خیلی خیلی کوچک ممکن است زندگی شما را به لجن بکشد! (اینکه بازی زندگی، بازی اتفاقات و شانس است.)
اما فیلمی که بر آن شدم چند خطی دربارهی آن بنویسم، فیلم «فراماشین» (به انگلیسی: Ex Machina) است که همانطور که پیشتر در نماهنگ تبلیغاتی آن هم دیده بودم، دربارهی هوش مصنوعی و مقولهی «تکامل» اما این بار نه در یک عنصر طبیعی، که در یک ربات ساختهی دست بشر است.
داستان این فیلم مربوط به یکی از پیشرفتهترین رباتهای ساخت دست بشر است که قرار است توسط یک انسان (کالب اسمیث/ جوان ۲۶ سالهای که به این پروژه ملحق میشود) به معرض آزمون تورینگ گذاشته شود. این مغز انساننمای ساخت دست بشر، اکنون به قدری پیچیده و پیشرفته شده که میخواهد «زنده بماند.» و برای اینکار دست به خلاقیت و نوآوریهایی میزند که فراتر از چیزیست که سازندهی آن و فردی که برای آزمون تورینگ دعوت شده تصور میکنند.
تماشای این فیلم از آن جهت جالب است که میتوان در پایان شباهتهای بسیاری بین انسان تکامل یافته و هوش مصنوعی در نظر گرفت: هر دو برنامهنویسی شدهاند (یکی توسط طبیعت و دیگری توسط انسان) و هر دو در راستای ماندگاری (بقا) و لذت گام بر میدارند. در بخشی از دیالوگهای این فیلم، سازندهی ربات (ناتان بیتمن/ مدیر عامل اجرایی یکی از محبوبترین موتورهای جستجو) خطاب به کالب اسمیث میگوید که بسیاری از چیزهایی که در درون تو است (از جمله تمایلات جنسی و …) را خودت انتخاب نکردهای و تو «کدنویسی» شدهای… من هم برای ایوا (ربات فوق پیشرفته) جنسیت زن انتخاب کردم و او را طوری برنامهنویسی کردم که به گفتگو با جنس مخالف بیشتر تمایل نشان دهد.
تردیدی نیست که ماشینها همزمان با پیشرفت بشر، هوشمندتر میشوند و کارهایی که آدمها در آن بهتر باشند روز به روز کمتر میشود. (تکامل ماشینها). اما پرسش این است که این خطر چقدر جدی است؟ روزی که بشر نخستین ربات هوشمند، مانند (ایوا) در این فیلم را خلق کند، رباتی که خودش بتواند نسخهای هوشمندتر از خودش تولید کند، آیا در چنین روزی میتوان گفت کار انسان تمام است؟
اتانازی، یک حق بشری
برای نخستینبار دولت بلژیک اجازه داده زنی که مبتلا به افسردگی شدید است با اتانازی (مرگ خودخواسته و آسان) به زندگیاش پایان دهد. (خبر را از اینجا پیگیری کنید.)
این خبر، خبر خوبی است و این قانون میتواند به عنوان یک اصل حقوق بشری به تصویب دیگر کشورها هم برسد. درد روحی کمتر از درد جسمی نیست و کسی که افسردگی شدید دارد، حق دارد که به آرامی به زندگیاش پایان دهد.
تلاش برای خودکشی، برای کسی که برای زندگی ارزشی قائل نیست، تلاش سادهای نیست و اگر خودکشی به صورت ناموفق نیز صورت بگیرد، ممکن است تاثیرات روحی و جسمی آن تا پایان عمر گریبان فرد را بگیرد. فردی که به این نتیجه رسیده که علاقهای به زندگی کردن ندارد، شب و روز باید جدال میان غریزه و عقل را تجربه کند و این خود به افسردگی و فرسایش بیشتر فرد منجر میشود.
به نظرم این اصل باید به عنوان یک «حق بشری» از سوی نهادهای غیردولتی و حقوق بشری پیگیری شود. هرچند که این نهادها معمولا با اتانازی به صورت محافظهکارانه برخورد میکنند چرا که وقتی صحبت از «نیستی» میشود، تمامی بازیهای که در «هستی» رنگ واقعیت به خود گرفته، به زیر سوال میرود؛ از جمله نهادهای حقوق بشری! به امید روزی که همهی انسانها برای خواستههایشان، حق انتخاب داشته باشند.
سه نتیجه درباره تکامل مغز
پس از دو روز مطالعه و تماشای ویدیوهای متعدد فارسی و انگلیسی دربارهی تکامل مغز، به سه نتیجه کلی -و کاربردی- رسیدم که بد ندیدم آنها را یادداشت کنم:
۱- ژنتیک و تاثیرات محیطی، دو عامل اصلی در شکلگیری نوع کارکرد و شیوهی تکامل مغز انسان است.
۲- هر بخشی از مغز را بیشتر تمرین دهید، آن بخش به طرز شگفتانگیزی قابلیت تکامل دارد. به طور نمونه اگر در طول زمان، خودتان را به حفظ کردن مطالب به جای یادداشت کردن آنها عادت دهید، نورونهای عصبی بخش حافظهی مغز شما خودشان را تکامل میدهند و خواهید دید که حافظهی تان از حافظهی افراد عادی قویتر شده است.
۳- شناسایی ضمیر ناخودآگاه و ضمیر خودآگاه و تفکیک این دو از یکدیگر میتواند تا حد بسیاری بر کنترل رفتار بیانجامد و زندگی شما را به سبک مطلوبتان تغییر دهد.
به نظرم این سه نتیجه برای «شناخت خود» و «تغییر در جهت مطلوب» کافیست. در عین حال آگاهی بر این مساله که مورد شماره ۱ به هیچ وجه دست ما نیست اما موارد شماره ۲ و ۳ تا حدی میتواند تحت کنترل ما باشد نیز برای تکامل مغز در جهت مطلوب کاربرد خواهد داشت.
چه کاری بهتر است؟
از دیدگاه من -که کماکان پوچانگارانه است- هیچ کاری در زندگی به خودی خود از کار دیگر برتر به شمار نمیآید. اینکه شما اوقات شبانهروزی خود را صرف مطالعه کنید، به ورزش کردن و بدنسازی و کلفت کردن بازوهایتان بیاندیشید و شب و روز برایش تلاش کنید، به سینما، تئاتر و بازیگر شدن بیاندیشید تا «خودی» نشان دهید، یا نه، تنوع در رابطهی جنسی را تخیل کنید و در جهت رسیدن به این تخیل گام بردارید، به پیروزی در مسابقات ورزشی فکر کنید، یا حسابی پر از پول آرزوی شما باشد، یا روزه داری و چلهنشینی را برگزینید، همه و همه میتوانند در دایرهی «معنای زندگی» شما «خوب» و «مفید» پنداشته شوند؛ اما جملگی برای نگارندهی این سطور، ارزشی یکسان دارند.
به عبارت دیگر، هیچ عملکرد یا هدفی در زندگی به خودی خود، برتر از اهداف دیگر شمرده نمیشود تا جایی که «تو» به آن معنا دهی.
به بیان سادهتر، تو، مرکز دایرهی «هستی» هستی! تمامی شعاعهای هستی از نقطهای مرکزی به نام «تو» سطر میشوند و این «تو» هستی که همهچیز را معنی میکنی!
تصور کنید میلیاردها انسانی که خود را مرکز دایرهی هستی میپندارند و استراتژی خود برای زندگی را (از روزهداری و چلهنشینی گرفته تا لذتهای لحظهای و ملموس) استراتژی برتر میپندارند، در این صورت نزاعها نیز متولد میشوند و تاریخ بیمزه و تلخ انسانها را قلم میزنند.
مدتیاست که به این میاندیشم تاریخ خونین بشریت (از یکی دو هزار سال قبل به اینطرف) تاریخیست که محکوم به «شدن» بوده است. اتفاقی ناگریز که هیچ کس دخل و تصرفی در آن نداشته است و آنگونه اتفاق افتاده که باید میافتاده است!
چاره چیست؟ در واقع چارهای وجود ندارد! تنها چاره این است که قطبنمای درونت را تنظیم کنی و ببینی این قطب نما چه چیزی را به عنوان «مقصد» زندگی تو نشان میدهد؟ در «لحظه» خوش بودن را؟ یا پیگیری ایدئولوژیهایی که درونت آن را میپسندند؟ وقتی قطبنمای درونیات میگوید «از برای رسیدن به این هدفها تلاش کن» باید تلاش کنی!
میلیونها پوند از برای تحصیل آقازادهی روشنفکر!
اسناد ویکیلیکس نشان میدهد که «آقازاده»، روشنفکر و غیر روشنفکر نمیشناسد! آقازاده، آقازاده است! خواه از خودیها و نورچشمیهای نظام باشی، خواه اپوزیسیونی که سودای تغییر در سر میپرورانی. آنجا که پای منافعت در میان باشد، چارهای ندارهای که از برای حفظ آبرویت سکوت اختیار کنی تا آبها از آسیاب بیافتد. (نگاه کنید به واکنش مهاجرانی) فرقی نمیکند که «خدا باور» باشی یا «بیخدا». منفعت، منفعت است عزیز دل برادر! اصلی اساسی که هزاران سال است بشریت را گرفتار خود کرده است!
– تا حالا با رئیس «وستینگ هاوس» شام خوردی؟
– لحظههای الکی! لحظههای الکی!… (+)
این اسکناسهای بیهمه چیز
تنها «پول» است که هزاران ایرانی را در یک تئاتر مصنوعی در پاریس گردهم میآورد تا سرکار خانم مریم رجوی (گرگی در پوستین میش) نمایش دموکراسیخواهی راه بیاندازد. پولی بادآورده از اسرائیل و عربستان که بیحساب و کتاب به سازمان مجاهدین تزریق میشود تا اقلیت طرفدار مبارزه مسلحانه، ایدئولوژیهای جنگطلبانه خود را به هر شکل ممکن، گسترش دهد.
و جای تاسف است که هزاران ایرانی (با چشم بستن بر فعالیتهای سازمان مجاهدین و خیانتهایی که به ایران کرده) به عضویت در این گروه در میآیند. گروهی که به روی هموطنان خود اسلحه میکشد و تا رسیدن به اهداف ایدئولوژیک خود، ابایی از آدمکشی ندارد.
با اینکه ما راندهشدگان از وطن، جوانیمان را به جمهوری اسلامی باختیم و بزرگترین قربانیان دهه سوم حکومت اسلامی به شمار میرویم، اما من شخصا حاضرم جمهوری اسلامی فعلا به حکومتش ادامه دهد تا گروههایی مثل سازمان مجاهدین حاکمان این سرزمین زخمخورده باشند.
- به روز رسانی (در سال ۲۰۲۰ و پنج سال پس از این نوشته): جمهوری اسلامی به قدری در سالهای اخیر جنایت کرده (فقط در همین سال گذشته، جنایات خونین آبانماه، ساقط کردن عمدی هواپیما با ۲ موشک، مدیریت ناکارآمد در بحران کرونا و…) که آدمی را از مقایسه این حکومت و برتری آن نسبت به گروههای دیگر شرمنده میکند. پنج سال بعد از این نوشته اعتراف میکنم که حکومت جمهوری اسلامی به قطع یقین بدترین حکومت تاریخ ایران زمین بوده است و برای ثبت در آینده، به احتمال زیاد «بدترین» حکومت هم در تاریخ باقی خواهد ماند.
لحظههای خوب و زودگذر
زندگی این روزها زود میگذرد. خیلی زود و سریع. روزهایی که به سرعت شب میشوند و شبهایی که بیرحمانه جای خود را به روزها میدهند. طوفان هراسناک «رنج از بودن»، که همین چند ماه قبل در آن دست و پا میزدم، که در سختترین روزهای تنهایی و افسردگی امانم را بریده بود، اکنون جای خود را به ساحلی امن، آرام و شاید «زود گذر» داده و سهم کوچکی از «خوشبختی» را نثارم کرده است.
… (این بخش نوشته بعدا حذف شد!)
درست مثل پذیرش زندگی با همهی وجوه مزخرف و البته هیجانانگیزش. شما انتخابی در تغییر دادن روند زندگی ندارید و تنها باید تلاش کنید که در منشور پیچیدهی هستی و تونلهای تو در توی زندگانی، حرکت کنید و خود را با آنچه که «سرنوشت» یا «تقدیر» میخوانند، هماهنگ کنید.
دید من به زندگی تغییر چندانی نکرده، اما رویکرد و برنامهام برای ادامه دادن تغییر کرده است. بسان همهی آدمها، از برای «زندگی بهتر» تلاش میکنم و انگیزهها و منفعتهای مادی و معنویام را پیگیری میکنم. دیگر از خبرهای بد غصه نمیخورم و اجازه نمیدهم اتفاقات بدی که ربطی به من ندارد، حالم را خراب کند.
تلاش میکنم که روی پایم بایستم و قرص و محکم، به مبارزه کردن ادامه دهم. نه به دنبال تسخیر جهان هستم، و نه اجازه میدهم که بلند پروازیهای من درآوردی و متوهمانه، کلهام را به سنگ بکوبد. سعی میکنم از تجربیاتم استفاده کنم و آرام آرام، به جلو قدم بردارم.
این روزها زندگی، گوش شیطان کر، خوب است. دیشب، بعد از مدتها طوری خندیدم که اشکم در آمد! امروز با خودم فکر میکردم شاید آخرین باری که اینگونه خندیدم، بدون اغراق هفت هشت سال قبل بود. خندههایی اینچنینی نثارتان.
خالی…
تو خشك شبيه نگاه در عمق غربتى
ناعادلانه تر از زندگى در برابر مرگ
آيا هنوز روى پاى خودت گريه مى كنى؟
آيا هنوز لحظه به لحظه با اخبار مى ميرى؟
شليك كرد تا تو خلاصه شوى در خويش
آقا “ما” زياد بود آقا
آنقدر زياد كه هر چه مى كشتيم تمام نمى شدند
و خون تاريخ بود ريخته از خشم آخته
هرچه مى دادند تمام نمى شدند
پوست، رخت خواب اسيد
چشم، چاله هاى منتظر
“ما ” تخت، روى تخت خوابيده مرده مى دادند
تمام نمى شوند
آن زخم ها براى مان غريبه بود
سيگارم پوستش را مكيد
مأمور بودم و معذور
مرگ شغل شريفى نيست آقا
“ما ” كيف كودكى اش لبريز كينه بود
اينطور بزرگ شد بى پدر
انگار كه زندگى برايش حقى مسلم است
مادر گذاشت بگذرد از زير كتاب، تلخ
بعد همسرش ديوانه شد و شعر مى نوشت
ما در محله اش روى رد پاى پليس مى شاشيد
شورش چه مزهاى دارد آقا
شور شور شور
ما مادرش …
سردار ما را نجات بده سردار خاردار…
-شعر و موسیقی از آلبوم «صاد» شاهین نجفی (+)
سطرهایی از روزنوشتهای ارنستو چهگوارا
اگر انسان ماجراجویی پیشه كند، بی تردید تجربه هایی كسب میكند كه دیگران از آن محرومند.
ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت.
و ما رفتیم. اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد،
ما آن را شیر می دیدیم و به راه می افتادیم.
انسان میزان همه چیز است. نگاه من است که به همه چیز معنا می دهد.
ما می خواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه. مهم آن بود که گام در راهی می گذاشتیم که دوست داشتیم. ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که باز گشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم.
عوض شده بودیم. سفر نگاه ما را به اوج ها برده بود.
بزرگ تر شده بودیم…!
– خاطرات سفر با موتورسیکلت/ ارنستو چهگوارا- برای دریافت کتاب اینجا را کلیک کنید.
تنهایی
تنها بودن و تنهایی، بهترین و بزرگترین ابزاریست که تو را «تربیت» میکند. تو را «آب دیده» و «سرد و گرم چشیده» میکند. تو را بسان فولادی در برابر مشکلات، قوی میکند. تنهایی مطلق، آفتهای خودش را هم البته دارد. ولی به گمانم، بهرههایی که از تنهایی میبرید، این توانایی را -به صورت بالقوه- دارند که بر آفتها و دردسرهایش چیره شوند. تنهایی از نوع با ارزش آن، نصیبتان!
تهدید تروریستی از سوی «غیورمندان آریایی»
خب. حتما در جریان هستید که گروهی از تروریستهای -متاسفانه- ساکن مملکتمان تهدید به بمبگذاری محل کنسرت شاهین نجفی کردهاند. این خبر را که شنیدم، واقعا از اینکه «ایرانی» تهدید تروریستی میکند غصه خوردم. اما اندکی بعد تصمیم گرفتم که به یکی از کنسرتهایی که از چند هفتهی دیگر در تور اروپای شاهین شروع میشود (کنسرت آمستردام) بروم. این تصمیم را نه فقط برای علاقهی شخصیام به شاهین و آثارش، که به دلیل اعلام انزجار از وحشتپراکنی عدهای تروریست گرفتم تا بدانند تلاش آنها برای ایجاد رعب و وحشت در بین ایرانیان خارج از کشور، نه تنها بیهوده است، که نتیجهی عکس نیز میدهد.