نخستین رمان از امید کشتکار با عنوان «یک نفر که عضو پینک فلوید نبود» را خواندم و لذت بردم. باید گفت که به عنوان کار اول، بینظیر بود. شیوه روایتها و تشریح موقعیتها، از ارمنستان و تهران و تظاهرات جنبش سبز، تا لحظات دشوار در سلول انفرادی را میشد حس کرد و همراه با راوی داستان، درد را تجربه کرد. کتابی که روایتگریست از عشق، سیاست و زندگی و پوچی. نسل ما که کودتای خونین ۸۸ را تجربه کرد و بعد به بیرون رانده شد، از جنس راوی داستان است. همهی ما پس از اتفاقات ۸۸، که امیدمان را ناامید کردند، نوعی پوچی را تجربه کردیم و شاید بسان راوی داستان، «آسمانهایی» هم در زندگی داشتهایم که سرنوشت -به دلیل تلخی اتفاقات پس از انقلاب و ابزوردیسم تحمیلی زندگی بر ما- مهر جدایی بر آن زده است. این کتاب روایتگر نسلی است که میان تحولات سیاسی و اجتماعی پس از جنبش سبز و مهاجرت سرگردان است. توصیه میکنم بخوانید. باید به امید دست مریزاد گفت به عنوان کار نخست.
عبارت ناجوانمردانه «این نیز بگذرد» برای تسکین لحظهی تو بوجود آمده. به عبارت دیگر معنی این جمله این است: «صبور باش، این نیز بگذرد و تا آرامش ابدیات {مرگ} چیزی باقی نمانده است.»
بخش زیادی از اوقات فکری شما صرف مبارزه با افکاری میشود که خیلی مسخره در ذهنتان تکامل پیدا کردهاند و بسان بتهایی شدهاند که باید برای شکستنشان هزینه کنید.
«خواستن توانستن است»، یکی از دروغهای بزرگیست که چون به زیرکی در طول زمان «پروپاگاندا» شده، کسی جرات ندارد به حقیقی نبودن آن اذعان کند.
:Maz Jobrani (+)
It causes a lot of inner conflict, you know, like part of me likes me, part of me hates me. Part of me thinks I should have a nuclear program, the other part thinks I can’t be trusted with one. These are dilemmas I have every day
از باگهای زندگی: «مطلوب ناموجود، موجود نامطلوب»
یعنی چیزی را با تمام وجود در لحظهای خاص میخواهید اما نمیتوانید آن چیز را در آن لحظه خاص داشته باشید. وقتی به آن میرسید، دیگر آن حس و حال با تمام وجود خواستن (در زمان تصور و تخیل) آن ندارید. به عبارت دیگر به «موجود نامطلوب» میرسید و در پی «مطلوب ناموجود» دیگری حرکت میکنید. و اینگونه این حلقه ادامه پیدا میکند…
خداوند جهان را آفرید. در ابتدا تنها بود و خودارضایی میکرد. بعدها اما موجودات زنده و انسان -این وحشیترین حیوان- را خلق کرد و آنها را در ویرانسرایی که «زندگی» نام نهاد، رها کرد. وقتی عمق فاجعه و تراژدی را دید و فهمید که نمیتواند این جنگل را مدیریت کند، خودکشی کرد. از آن زمان تاکنون، انسانها در پی جایگزینی برای این خالق بیهمتا بودند و بیشمار «خدا» خلق کردند و بر سر راستین بودن خدایان خود جنگیدند و یکدیگر را نابود کردند. راستی، تابحال به خودکشی خدا فکر کردهاید؟
نسل ما نسل «انتقال سنت به مدرنیسم» بود؛ نسل قربانی جبر تاریخی.
خواب دیدن، بخصوص آن رویاهای عجیب و غریب، نشاندهنده اوج نقص بشری است از فهم و درک هستی.
عقل مایل به دیدارت است، این دل لاکردار اما، در تلاش است برای تنها بودن. تنهایی دردآور بیفایده و مازوخیستی. راستی این «میل» لعنتی از کجا در وجود ما کاشته شده است؟
دشواری یعنی: زمانی که قرصها نیز آٰرامکردنت ناتوانند.
تار و پود زندگی با درد تنیده شده است. تلاش برای از بین بردن و حتی کم کردن دردها مضحکانه است. به جای از بین بردن دردها، که رویایی دست نیافتنیست، تلاش کن راه حلی برای مدارا کردن با دردها بیابی.
به خستگی تو از حرفهای فلسفیام.